آندیاآندیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

آندیا نفس بابا و مامان

تسلیت

    هر بار که نام حسین(ع) را بر زبان میاورم سوزشی در قلبم حس میکنم و چشمانم را به هیاهو وامیدارد حسین(ع) بود و فرق شکافته عباسش حسین(ع) بود و کمر خمیده زینبش حسین (ع) بود و تن تبدار سجادش حسین(ع) بود و گلوی نازک اصغرش حسین(ع) بود و اکبرش حسین(ع) بود و هفتاد و دو گل پرپرش حسین(ع) بود و حسین(ع) ...... حسین بود(ع) و ..........   این هم عکس دختر گلم با لباس مشکیش ...
26 آبان 1391

پنجمین و ششمین مروارید

سلام عمرم  دخترکم عزیزم مبارکت باشه به سلامتی یواش یواش داری دندونای قشنگت و کامل میکنی چند وقت پیش با عمه گلی یه شرط بستیم شما گل دخترم اول دندونای نیش بالاییت در اومد به این خاطر اون میگفت همینا دندونای پیشش میشن جفت میشن . ولی من گفتم نه دندونای پیشش هم در میان اونا سر جای خودشون میمونن خلاصه قبول نکرد  شرط گذاشت که هر کی برد اون یکی براش یه رو سری بخره گفتم باشه حالا که دندونای قشنگت در اومدن عمه جونت باید یه روسری خوشگل برام بخره . گل دخترم دوباره یکم سرما خورده آخه ماشالا هزار الله اکبر مگه شما شبا میزاری پتو بکشم روت . ...
25 آبان 1391

عروسی عمو عزت در روز عید غدیر

امروز عید و من عروسی عمومه . عید همگی مبارک عروسی عمو جون هم مبارک امروز هم یکی از روزای خوبه همه خونواده شادن همه میگن و میخندن این مامان نامردم بازم رفت آرایشگاه منو تو خواب پیش مامان جونم تنها گذاشت . عسلم برنم به تخته انقد ماه شده بودی که همه نگات میکردن دائم بابا شباش میکشید آندیا خانم الهی دورت بگردم آندیا خانم  ولی بعد عروسی مامان آندیا خانم دچار یه سرما خوردگی شدید شد فرداش دوتا آمپول زدم بهتر شدم عمو جون عرسیت مبارک
17 آبان 1391

واکسن یک سالگی

سلام به دخترم . از 29مهر ماه یعنی فردای روز تولدت رفتیم مرکز بهداشت طبق معمول همیشگی واکسن نداشتن یک هفته گذشت دوباره رفتیم بازم گفتن سه شنبه 9آبان دوباره برگشتیم خونه چند روز گذشت قرار شد سه شنبه بریم خرید برا عروسی عمو عزت شما رو گذاشتم پیش مامان جون گفتم اذیت میشی ما رفتیم بازار نزدیکای ظهر بود از مرکز بهداشت بهم زنگ زدن گفتن آندیا امروز باید حتما واکسنشو بزنه منم چون نزدیک خونه نبودم به مامان جون زنگ زدم گفتم که شما خانم گل رو ببره برا واکسن . الهی قربونت  برم به جان خودت تا برگشتم خونه یک لحظه هم آروم و قرار نداشتم دائم زنگ میزدم حالتو میپرسیدم مامان میگفت به خدا اصلا نفهمیده تازه چند ساعتی هم بعدش خوابیدی . وقتی برگشتم خونه ...
17 آبان 1391

تولد گل خوش بوی زندگیمون

  دخترم امروز یکساله شد...خدای مهربانم به خاطر یکسال مادری تو را سپاس...یکسالی که درست مثل یک چشم بر هم زدن بود       تو تنها موجود زمبنی هستی که برای روز تولدش انقدر بی تابم.عروسکم امروز تو اولین سال زندگیت رو پشت سر می گذاری و وارد یه دوره جدید می شی . کلی به فرشته کوچولوم خوش گذشت چون دائم در حال پفک خوردن بود منم به اجبار بهاش کاری نداشتم چون اگه می گرفتم زود گریه میکرد. عکس قبل  تولد   بچه ها شکل کیکو کامل بهم زدن   این هم شوخی عمو بهمن با دختر گلمون ...
2 آبان 1391

دخترم تب کرده

سلام به دختر گلم . الهی مادر فدات بشه که دو روزه حالت اصلا خوب نیست دوسه روز بعد تولدت ،شب بیقراری میکردی از ساعت دو نصف شب تا پنج صبح همش استفراغ داشتی بعدش یکم اروم شدی خوابت برد صبح که بیدار شدیم دیدم وای اسهال هم داری . زنگ زدم مطب دکترت نوبت بگیرم نبودش مرخصی بود .بعداز ظهر بابابزرگ آومد باهم بردیمت بیمارستان یه سری شربت و دوتا آمپول بهت داد هر کاری کردم نتونستم بهات بیام ببینم آمپول میزنی بابایی با مامان جون بردنت امپولات و برات زدن .الهی عزیزم هیچوقت مریض نشی دوس داشتم خودم بجات این همه درد میکشیدم . ولی باز هم اسهالت خوب خوب نشده بود شب که شد حالا نفسم تب کرده تا صبح بالای سرت بودیم منو بابا دمای تبت تا...
2 آبان 1391
1